کد مطلب:122229 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:372

گرگ در لباس میش
معاویه با آن كه در هر گوشه و كنار كشور پهناور اسلامی - كه شمال عراق، حجاز، ایران و شامات می شد - به آزار و اذیت دوستداران اهل بیت می پرداخت و دستور می داد كه دوستداران اهل بیت را از كارهای مملكتی، چه كوچك و چه بزرگ بر كنار كنند و خانه های دوستداران علی را بر سرشان خراب سازند، اما در ظاهر، چنان رفتار می كرد تا مردم گمان برند كه میانه ی امام با او خوب و صمیمانه است. او شایعه هایی می ساخت و در آن ها به دوستی بین بنی هاشم و بنی امیه، حسن و معاویه اشاره می كرد. اما امام حسن بیدار و هشیار بود. او یك یك توطئه های معاویه را در هم می ریخت و نقشه های شوم او را یك به یك نقش بر آب می كرد. مخافلت خود را نسبت به حكومت مستبدانه معاویه چه مستقیم و



[ صفحه 122]



چه غیر مستقیم نشان می داد هر جا كه یاران و فداییان خود فروخته ی معاویه را می دید، زبان به اعتراض می گشود و كارهای زشت آنان را گوشزد می كرد. كم ترین ملاحظه ای هم در این باره از خود نشان نمی داد.

معاویه برای آن كه مردم ساده دل را بفریبد و آن ها را در این گمان اندازد كه ارتباط او با امام حسن و بنی هاشم خوب است، مروان بن حكم - فرماندار مدینه - را پیش عبدالله بن جعفر فرستاد و دختر او را برای یزید - پسر معاویه - خواستگاری كرد. معاویه خوب می دانست كه اگر این ازدواج سر بگیرد، نظر مردم به كلی نسبت به او عوض می شود و پایه های حكومت بنی امیه نیز محكم تر می شود. عبدالله بن جعفر بدهی های زیادی داشت و محتاج بود. مروان بن حكم تصمیم گرفت كه از این موضع به سود خود و معاویه بهره برداری كند. معاویه به او سفارش كرده بود كه او در مورد مهریه ی دختر حد و اندازه ای قایل نشود و هر قدر كه پدر دختر خواست، به او بدهد. مروان بن حكم با عبدالله بن جعفر صحبت كرد و او به قول داد كه اگر دخترش را به ازدواج یزید درآورد، تمام بدهی های او بپردازد و زندگی خوب و شاهانه ای برای او و خانواده اش ترتیب دهد.

عبدالله بن جعفر در برابر وعده های فریبنده ی مروان كمی اندیشید و سپس گفت: «من نمی توانم به تنهایی در امری به این مهمی نظر بدهم.باید با بزرگ بنی هاشم، یعنی امام حسن مجتبی مشورت كنم!»

مروان مجلس بزرگی آراست. بزرگان بنی امیه و بنی هاشم را به آن مجلس فراخواند و جای حسن بن علی را در صدر مجلس تعیین كرد. وقتی همه جمع شدند و امام حسن نیز در جایگاه خویش نشست، مروان بن حكم كه همه چیز را با چشم های دنیوی اش می دید و گمان می كرد كه پول و ثروت و مقام، حلال همه ی مشكلات است، با اطمینان خاطر از این كه بنی هاشم تن به این ازدواج سیاسی خواهد داد، پیشنهاد خود را درباره ی خواستگاری از زینب - دختر عبدالله بن جعفر



[ صفحه 123]



- برای یزید بن معاویه، در مجلس مطرح كرد. مروان پیش خود فكر می كرد: «چه كسی است كه آرزو نكند دخترش، عروس خلیفه ی كشور اسلامی بشود.»

او در پی طرح پیشنهادش افزود: «بنا به دستور شخص معاویه، پدر دختر می تواند مهریه ی دخترش را هر قدر كه میل دارد، تعیین كند و هیچ مشكل و محدویتی در این باره وجود ندارد. ضمن آن كه معاویه قبول كرده است كه همه بدهی های عبدالله بن جعفر را بپردازد. همگی بدانید كه اگر این ازدواج سر بگیرد، صلح و آرامشی همیشگی بین بنی امیه و بنی هاشم برقرار خواهد گشت، كینه ها و دشمنی ها به دوستی ها و مهر و صفا تبدیل خواهد شد!»

امام حسن كه به منظور مروان و توطئه شوم معاویه و حقه ی تازه او پی برده بود، به فكر فرورفت و پاسخی نداد. او اجازه داد كه مروان بن حكم، همه ی كوشش خود را در جهت خواستگاری زینب برای یزید به كار برد. مروان بن حكم كه برای رسیدن به هدف خود خیلی عجله داشت، به خیال خود سكوت مجلس را به موافقت بزرگان بنی هاشم در این امر تعبی كرد. در نتیجه گستاخ تر شد و شروع به مداحی یزید بن معاویه كرد.

- همه می دانید كه یزید بن معاویه، جوانی رعنا و بی همتاست، ابرهای آسمان به بركت وجود او می بارند و زمین را بارور می سازند. آری! دختری كه با چنین جوان رعنا و پاكی ازدواج كند، افتخاری بزرگ و همیشگی نصیب خود و خاندانش خواهد كرد. این ازدواج به راستی افتخاری بزرگ است كه نصیب این دختر و نصیب بنی هاشم خواهد شد!

در این لحظه امام حسن با آرامش و متانتی كه فقط از او برمی آمد، از جای برخاست و شروع به صحبت كرد. او با چند جمله ی پربار، همه ی رشته های مروان را پنبه كرد و نیت پلید معاویه و او را در این خواستگاری سیاسی، برای جمع در مجلس فاش ساخت و جواب دندان شكنی هم به حرف ها و مدح های مروان درباره ی یزید داد.

ای مروان بن حكم! تو گفتی كه مهریه ی زینب هر قدر كه باشد، معاویه خواهد



[ صفحه 124]



پذیرفت. دلیل این كار چیست؟ نمی دانی و مگر یادت رفته است كه ما، در ازدواج هایمان از سنت پاك رسول خدا پیروی می كنیم و هرگز از حدی كه رسول خدا برای مهریه تعیین فرموده است، تجاوز نمی كنیم؟ رسول خدا مبلغ پانصد درهم برای مهریه تعیین فرموده است، و ما كه پیرو سنت آن حضرتیم، مهریه ای از آن بیش تر نه می دهیم و نه می گیریم.

امام نگاهی به جمع انداخت و سپس این گونه ادامه داد:

- مروان! تو مگر نمی دانی كه هرگز سابقه نداشته است، ما بنی هاشمیان بدهی های خودمان را با مهریه ی دخترانمان بپردازیم؟! مگر نمی دانی كه این كار زشت است و توهین به امر مقدس ازدواج؟!

امام لحظه ای مكث كرد و مروان بن حكم با دهان باز از تعجب به امام چشم دوخت. با شنیدن سخنان اولیه ی امام گمان می كرد كه آن حضرت با اصل ازوداج زینب و یزید مخالفتی ندارد و انتقادش فقط به میزان مهریه است كه نمی خواهد بنی هاشم سنت شكنی كند و بدعت بدی بگذارد. امام ادامه داد:

- ای مروان بن حكم! اگر نمی دانی، بدان كه اگر دشمنی و كینه ای بین بنی هاشم و بنی امیه وجود دارد، نه برای مال دنیا كه برای حق و خداست. پس به خاطر چنین وعده های دنیایی، ما با بنی امیه آشتی و صلح نخواهیم كرد. این كه گفتی در این ازدواج، بیش ترین افتخار نصیب بنی هاشم می شود، حرفی بیهوده و نسجیده و از سر نادانی، كبر و نخوت است. اگر خلافت بر نبوت برتری داشت، حق با تو بود و در آن صورت، بیش ترین افتخار نصیب بنی هاشم می شد؛ اما هم تو می دانی و هم همه ی ما می دانیم كه نبوت بر خلافت برتری دارد. آن هم بر خلافتی كه به ناحق به بنی امیه رسیده است. پس در این ازوداج، افتخار و عزت نصیب بنی امیه می شود و نه بنی هاشم. در واقع، بنی هاشم حتی عزتش را هم از دست خواهد داد.

امام پس از مكثی كوتاه فرمود: «این كه گفتی باران به خاطر یزید شراب خوار می بارد، حرف مضحكی است و مزاحی بیش نیست وباران به خاطر اهل بیت



[ صفحه 125]



رسول خدا می بارد. این را خود معاویه نیز به خوبی می داند. تو هم می دانی!»

ناگاه همهمه ای در بین جمع مجلس درگرفت. كسانی كه از سوی بنی امیه آمده بودند، با ناراحتی اعتراض كردند. امام دست هایش را بالا برد و آن جمع را به سكوت دعوت كرد. سپس فرمود: «ما برای زینب، خواستگاری از پیش داشته ایم.ما زینب را به عقد پسر عمویش قاسم بن محمد بن جعفر در آورده ایم.

یكی از زمین های زراعتی خودم را در مدینه به عنوان مهریه ی او قرار داده ام. این مزرعه همان مزرعه ای است كه معاویه می خواست به ده هزار دینار از من بخرد و من نفروختم. بی شك این مزرعه، نیاز زینب و همسرش و همین طور مشكلات خانواده اش را بر طرف خواهد كرد.»

مروان بن حكم با گوش های آویخته و با قلبی شكسته و مأیوس، مهمانان را بدرقه كرد. سپس برای معاویه پیغام فرستاد كه در این خواستگاری سیاسی، شكست خورد. اما معاویه از پا ننشست و نقشه ای دیگر كشید. این بار شخصی به نام ابن خدیج را به خدمت امام فرستاد، تا یكی از دخترها و یا خواهرهای آن حضرت را برای یزید خواستگاری كند. ابن خدیج به مدینه رفت، به خدمت امام حسن رسید و این مطالب را با حضرت در میان گذاشت. امام بدون آن كه كم ترین مخالفت و یا ناراحتی از خودش نشان دهد، با خونسردی تمام فرمود: «ما دخترها و خواهرهای خودمان را در انتخاب شوهر آزاد می گذاریم. آن ها می توانند با هر كسی كه بخواهند، ازدواج كنند!»

ابن خدیج خوشحال از این كه اگر دختر امام با این ازدواج موافق باشد، امام مخالفتی نخواهد كرد، پیش دختر آن حضرت رفت و امر خواستگاری یزید از او را مطرح كرد. دختر امام در پاسخ ابن خدیج گفت: «به خداوند سوگند كه این كار هرگز انجام نخواهد شد؛ زیرا معاویه در بین ما مسلمانان، مثل فرعون است و در رفتار و كردار، از فرعون پیروی می كند او مردان مؤمن را می كشد و....»

ابن خدیج حیرتزده از این پاسخ قاطع، نزد امام برگشت و گفت: «ای فرزند رسول خدا! دخترت نه تنها خواستگاری یزید را نپذیرفت، بلكه از معاویه و یزید



[ صفحه 126]



بد گفت و كارهای معاویه را به كارهای فرعون تشبیه كرد. او را پیرو فرعون نامید!»

امام كه دختر خود را به خوبی می شناخت و می دانست كه او چنین پاسخی به خواستگار یزید خواهد داد، ابن خدیج را پیش دخترش فرستاده بود او می خواست معاویه و یارانش فكر نكنند كه تنها مردان و بنی هاشم هستند كه با ازدواج با بنی امیه مخالفند. امام به ابن خدیج رو كرد. فرمود: «ابن خدیج! برو و به معاویه بگو: ای معاویه! از دشمنی ما بپرهیز! هم چنین به یاد معاویه بیاور كه رسول خدا فرمود: هر كسی كه باخاندان ما دشمنی بورزد و آن ها را بیازارد، خداوند در روز قیامت او را با تازیانه های آتشین از حوض كوثر دور خواهد ساخت!

ابن خدیج با ناامیدی پیش معاویه برگشت و شكست خود را در این خواستگاری به او خبر داد. معاویه در این نقشه ی شومش هم نتوانست موفقیتی به دست آورد.

یكی از شرطهای امام در عهدنامه صلح این بود كه معاویه پس از خودش، جانشینی به عنوان خلیفه انتخاب نكند و انتخاب خلیفه ی جدید را بر عهده ی مردم بگذارد. معاویه كه همه ی عهدها، قول ها و شرطهای عهدنامه ی صلح را زیر پا نهاده بود، تصمیم گرفت كه این شرط مهم را نیز نادیده بگیرد و در یك همه پرسی عمومی،نظر مردم را درباره ی پسرش یزید بسنجد. در واقع از آن ها برای یزید بیعت بگیرد. البته معاویه اهمیتی به نظر و رأی مردم نمی داد و بنا به میل خودش عمل می كرد. او خواسته های خود را با خودخواهی به مردم تحمیل می كرد. اما در این مورد خاص فقط می خواست در ظاهر هم كه شده است،یك همه پرسی تشریفاتی انجام دهد. او اگرچه همه ی موانعی را كه در سر راه حكومتش وجود داشت، از پیش پا برداشته بود، اما می دانست كه بیعت گرفتن از مردم برای یزید، كار چندانی آسانی نیست و به سادگی انجام نخواهد گرفت. او می دانست كه عده ی زیادی از مردم با این تصمیم او مخالفت خواهند كرد و مهم ترین و بزرگترین مانع



[ صفحه 127]



هم در برابر این كار، حسن بن علی و سپس برادرش حسین بن علی و آن گاه دوستداران علی و اهل بیت پیامبر هستند.

معاویه به خوبی می دانست و آگاه بود كه اگر یزید را به عنوان خلیفه ی بعد از خودش معرفی كند، پس از مرگش، مردم كم ترین توجهی به مقام یزید نخواهند كرد و او نمی تواند مقام خلافت را به طور كامل به دست آورد؛ زیرا یزید نه سیاست، زیركی و هوشمندی پدرش را داشت و نه با راه و رسم حكومت آشنا بود. او از دوران كودكی، نازپروده بار آمده و كودكی و نوجوانی خود را در ناز و نعمت گذرانده بود. همه ی كارهایش به وسیله ی نوكران و كلفت هایش انجام می شد. اكنون نیز جوانی عشرت طلب بود كه همه ی وقتش به سگ بازی و شكار و عیش و عشرت با دوستان، می خوردن و خوشگذارنی با شاعران فاسدی می گذشت كه برای استفاده از سفره ی نعمت خانه ی معاویه - مرتبا دور و بر او می پلكیدند. لحظه ای نبود كه او با دوستانش بزم عیش و عشرت راه نیندازد. به تنها چیزهایی كه هرگز فكر نكرده بود، خلافت، ادای آدم های مؤمن را در آوردن، به مسجد رفتن و خوندان نماز ریا مانند پدرش بود. خلیفه ی مسلمانان یزید كم ترین توجهی به امر مملكتی از خود نشان نمی داد. علاقه ای هم به این كار نداشت. ولی خود را مجبور می دید كه بعد از مرگ پدرش، خلافت رابر عهده بگیرد؛ چون اگر خلافت را از دست می داد، دیگر هرگز نمی توانست در كاخ زندگی كند؛ غلام و كنیزهای فراوان داشته باشد، و یا بزم عیش و نوش به راه اندازد. معاویه می دانست كه با وجود شخصیت های مانند حسن بن علی و برادرش حسین بن علی، كسی به یزید توجهی نمی كند و او را برای به قدرت رسیدن یاری نمی دهد. ازاین رو، او سخت در تلاش بود تا فرزند فاسدش را به كار خلافت علاقه مند سازد و راه و چاه این كار را به او بیاموزد.

معاویه برای رسیدن به این مقصود، ابتدا مخفیانه نامه هایی به چند تن و از جمله عبدالله بن عباس، عبدالله بن زبیر، عبدالله بن جعفر و حسین بن علی نوشت و در آن به جانشینی یزید - بعد از خود - اشاره كرد و نظر آن ها را جویا



[ صفحه 128]



شد. هر یك از این افراد جواب های تند و دندان شكنی به او دادند. جواب حسین بن علی تندتر و دندان شكن تر از جواب های دیگر بود. او نوشت:

«ای معاویه، پسر ابوسفیان! از خدا بترس و از جانشین قرار دادن پسرت، یزید - بعد از خود - بپرهیز! بدان كه خداوند همه ی رفتار، كردار و گفتار كم و زیاد ما را می بیند و می شنود و هیچ كاری از دید خداوند متعال مخفی نیست. خداوند مثل مردم نیست كه با كوچكترین شكی كه به آن ها بردی، دستور به كشتنشان می دهی و عده ای را دستگیر و در سیاهچال ها زندانی می كنی! فرزند تو كه آرزوی خلافتش را در سر می پروانی،جوانی شراب خوار، سگ باز و عشرت طلب است! تو با بیعت گرفتن از مردم برای او، نه تنها حكومت خودت را محكم تر نخواهی كرد، بلكه آن را نابود خواهی ساخت و مردم و دین خدا را از بین خواهی برد.»



[ صفحه 131]